جدول جو
جدول جو

معنی پیش بمئن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش بمئن
چاق شدن، پس از ناتوانی و رنجوری به سوی فربهی و سلامت رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ زز)
فایق شدن. غالب آمدن. غالب شدن. توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن. بمقصود رسیدن:
بنزد جهان داور خویش برد
جهان داوری بین که چون پیش برد.
نظامی.
، بکرسی نشاندن. مسلم ساختن. پیش بردن حرفی یا کاری. مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن. بمقصود و هدف رسانیدن آن. انجام دادن آن: اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن. (تاریخ بیهقی). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100).
پیک سخن ره بسر خویش برد
کس نبرد آنچه سخن پیش برد.
نظامی.
نشاید در آن داوری پی فشرد
که دعوی نشاید درو پیش برد.
نظامی.
تغیر دهیمش به انکار خویش
به انکار نتوان سخن برد پیش.
نظامی.
او اناالحق گفت و کار از پیش برد.
مولوی.
نفس و شیطان خواهش خود پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.
مولوی.
کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است
کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده.
صائب.
، بحضور بردن. بنزدیک بردن:
وزآن پس بیامد منوشان گرد
خرد یافته جهن را پیش برد.
فردوسی.
از میکائیل بزاز... درخواست (مانک) تا آن را (قدید را) پیش برد. (تاریخ بیهقی). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، (استاد عبدالغفار) (تاریخ بیهقی) ، جلو بردن.
- از پیش بردن، قبلاً بردن. از جلوبردن:
شتر دو هزار آنکه از پیش برد
همه بردگان از بزرگان و خرد.
فردوسی.
، بردن قبل از دیگری. سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن
لغت نامه دهخدا
(هَُ زْ ءْ / هَُ زُءْ)
جلو گرفتن. در برابر مانع و سد پدید آوردن. راه گرفتن بر:
بکوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست.
سعدی.
تواول نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود.
سعدی.
، بستن و مسدود کردن قبل از دیگری. تقدم و سبقت در انسداد
لغت نامه دهخدا
(هََ بَرَ)
مقدم بودن. جلو بودن. اقدم بودن. تقدم داشتن. سابق بودن. برتری داشتن، وجهۀ کسی یا چیزی بودن. مقابل و برابر او بودن. منظور نظر او بودن:
نیا را همین بود آیین و کیش
پرستیدن ایزدی بود پیش.
فردوسی.
رجوع به پیش در معانی مختلفۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش بودن
تصویر پیش بودن
تقدم داشتن، جلو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
در برابر چیزی یا کسی مانع و سدی بر: ایجاد کردن جلو گرفتن راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست. (سعدی)، مسدود کردن قبل از دیگری تقدم و سبقت درانسداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
غالب شدن، فائق شدن، کامیاب شدنس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش آمدن
تصویر پیش آمدن
نزدیک آمدن، تقدم، استقبال، بحضور آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
((بُ دَ))
پیروز شدن، کامیاب شدن، انجام دادن، اجرا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش آمدن
تصویر پیش آمدن
((مَ دَ))
نزدیک آمدن، اتفاق افتادن، روی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
يتقدّم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
Further
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
avancer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بوجاری کردن دانه ها با طبق، پارو و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
ابری و بارانی شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
kusonga mbele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
продвигать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
weiterführen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
просувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
posuwać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
进一步
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
آگے بڑھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
এগিয়ে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
proseguire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
avanzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
진전시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
進める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
לקדם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
आगे बढ़ाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
memajukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
ดำเนินการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
bevorderen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
avançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
ilerletmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی